آروینآروین، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

❤ آروین ❤

شعر برا آروینم

عشقم، نفسم، عمرم، زندگیم چند روزه پیش تو اینترنت یه شعری دیدم که شاعر آقای مهدی صادقیان برای تولد 7 سالگی پسرش نوشته بود خیلی خوشم اومد  جاهایی که آبی تایپ شده رو خودم نوشتم تغییراتی روش انجام دادم امیدوارم تو هم خوشت بیاد با اجازه از شاعر محترم آقای صادقی   نازنین ماه شب چارده من                  گل خوش رنگ و لعاب زندگی سه بهار میگذره از زندگیت                  آرزومه باشی همیشگی میدونی همین دیروز بود انگاری        &n...
13 آذر 1390

گل پسرم

 گل پسرم تاج سرم امروز چند تا از عکساتو برات گذاشتم اولی عکس امروزت هست به یاد بچگیت دو تا از عکسایه نازتو برات گذاشتم دوست داریم عشقم     عشق بابا نفس ماما دوست داریم خیلی زیاد     ...
19 آبان 1390

آروین شیطون و بلا

بعد از غیبت 20 روزه اومد  تا بازم از شیطونیات و شیرین زبونیات بگم تو این چند روزه گذشته خاله اینا و مامانی خونه ما بودن کلی بهت خوش گذشت همش با خاله اینا بازی میکردی خیلی وقتا هم سر به سر هم میزاشتید خاله رو که اذیت میکردی فکر میکردی ناراحتش کردی صداش میکردی  و با اون زبون شیرینت میگفتی خاله من دوست دارم  خاله چه ذوقی میکرد و کلی قربون صدقه ات میرفت  راستی مامانی را مامان خاله صدا میکنی  یه بار خاله بهت گفت آروین من خاله تو و خواهر مامانتم مامان من مامان مانتم  هست فقط مامان من نیست منم گفتم آره عزیزم مامان من هست باید مامانی صدا کنی  با تعجب نگامون میکردی هنگ کرده بودی  بعد یه دفعه زدی زیر گریه ب...
14 آبان 1390

بهونه گیر

عزیزم امروز بازم میخوام از شیطونیات بگم هزار ماشالا روز به روز شیطونتر میشی تازه حرف خودتم به کرسی مینشونی همش دوست داری بازی کنی بابایی آهنگ حسنی رو برات دانلود کرده بود یه بار که نشستی و نگاش کردی خیلی خوشت اومد همش میگی حسنی میخوام حسنی بزار میشنی پای کامپیوتر و نگاش میکنی شعراشم تکرار میکنی البته دست و پا شکسته میگی بریم بازی بعدش میگی نه من تمیزم تو کثیفی دیشب به بابا گفتی بابی بازی کنیم بابایی گفت باشه عزیزم برو ماشیناتو بیار با هم ماشین بازی کنیم تو هم گفتی نه حسنی بازی بعدش برگشتی گفتی بهم سواری میدی الاخ وای که چقدر خندیدیم تو هم ماتت برده بود زل زده بودی به ما که چرا بهت میخندیم گفتی ,ا نخند گفتم که حرف بدی زدی دوتا دستتو  گذا...
2 شهريور 1390

دو سال و نیمه گی مبارک

آروین گلم عشق مامان و بابا گل پسرم امروز دو سال و نیمه شدی ایشالا صدو بیست ساله بشی نفسم دو روزه یاد گرفتی عزیزم صدامون میکنی دیشب بابایی که از سر کار اومد بهش گفتی سلام عزیزم وای که بابایی چقدر ذوق کرد و قربون صدقه ات رفت امروزم یاد گرفتی بگی عزیزه دلم نمیدونی هر بار که یه کلمه یا جمله ای که یاد میگیری و تکرارش میکنی چقدر خوشحال و ذوق زده میشم امروز که بهم گفتی  عزیزه دلم تلویزیونو روشن کن میخواستم از خوشحالی بالا و پایین بپرم دیدی که از گفتنش چقدر خوشحال شدم گفتی بابایی الو میخوام زنگ زدم بابایی گوشی رو دادم دستت صدای بابا را که شنیدی گفتی سلام بابایی بیا خونه عزیزه دلم بابایی هم مثل ماما خیلی خوشحال شد یه بار بهت گفتم موش بخوردت تو ...
11 مرداد 1390

گردش و اتفاق

سلام نفس ماما امروز از رفتنمون به دیزین و اتفاقی که برات افتاد میگم جمعه حوصلمون سر رفته بود برنامه ریزی هم نکرده بودیم که بریم جایی بابایی دید کلافه هستیم قول داد شنبه مرخصی بگیره و ما رو ببره دیزین به قولش هم عمل کرد خاله هم چند روزی خونه ما بود بابایی گفت به پسر عمه بگم اونا هم با ما بیان دور هم خوش بگذره شب جمعه با هم هماهنگ کردیم صبح روز شنبه به اتفاق پسر عمه و خانمش و دختر کوچولوشون ثنا و همینطور خاله با هم رفتیم دیزین توو راه خیلی خوش گذشت تا دیزین آهنگ گذاشته بودیم دست میزدیم  تو و ثنا هم میرقصیدین  کنار یه رودخونه وایسادیم چند تا عکس از آروین خوشگلم بندازیم تا رسیدم دم رودخانه مثل همیشه شروع کردی به سنگ پرت کردن به آب، اط...
5 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ❤ آروین ❤ می باشد